شبی رو به عرش کبریا کردم/ خودم را از غم دنیا رها کردم/ ”نداآمد بگو آنچه نیاز توست” / برایت بهترینها را دعا کردم . . . رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی دانم/ شوم قربان آن دشمن که بویی از وفا دارد چه جرم رفت که رفتی و ترک ما کردی, به خون ما خطی آوردی و خطا کردی! در نگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز/ گر چه در جمعی ولی تنهای تنهایی هنوز!
ترک ما کردی ولی با هرکه هستی یار باش // این رفیقان نارفیقند ، گفتمت هوشیار باش . . .
من آن مرغ سیه بالم گریزان آشیان از من نه من از آشیان خوشحالم و نه آشیان از من به هر شاخی که بنشستم پری بشکست از بالم به عمر خود ندیدم شاد هرگز آشیان از من
نوشته شده در دوشنبه 90/4/6ساعت
11:38 صبح توسط اریا عزیزپور نظرات ( ) |
Design By : Pichak |